ف.خ
یک بررسی روانشناسی
چرا اخلاق از ما انسان های بهتری نساخته است؟
چرا اخلاق خوب نیست؟!
اخلاق همیشه خوب بوده، ما هم همیشه
هم یاد گرفتیم
و هم سعی کردیم
اخلاقی رفتار کنیم
و اگر نشد
دست کم ظاهرمان را اخلاقی نشان دهم.
اخلاق قرار بود ما را تبدیل به آدم های خوبی کند.
اخلاق بد جهان بد
پیام های اخلاقی بی اثر
ما نمی توانیم اخلاق مدار باشیم
آدم هایی که نیازهایشان را کنترل می کنند،
دیگران را دوست دارند و به کسی آزار نمی رسانند.
انسان های بااخلاق قرار بود با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنند.
حدود 50 هزار سال از زندگی انسان های امروزی می گذرد و هنوز این گونه از جانوران نتوانسته اند با صلح و دوستی در کنار هم زندگی کنند.
انسان کجای راه را اشتباه رفت و چه چیزی را درست تشخیص نداد؟
انسانی که این همه کتاب خوانده، این همه پیر خردمند و آدم های خوب به او چیزهای خوب یاد دادند.
پس چرا ما خوب نیستیم؟
اگر در کل فکر می کنید انسان ها خوب هستند، نیاز نیست ادامه ی مقاله را بخوانید، ولی اگر فکر می کنید یک جای کار می لنگد و مشکل دنیا این است که ما آدم های خوبی نیستم، بقیه ی مطلب را هم بخوانید.
آموزش های اخلاقی
روان انسان شامل سه بخش است:
نیاز، عقل، اخلاق
نیاز
نیاز همان بخشی است که عقل و اخلاق را نمی شناسد و سرکش است. مانند یک کودک لجباز. همه ی ما نیاز را می شناسیم و توضیح بیشتری لازم نیست.
عقل
عقل یعنی قدرت تفکر انسان.
عقل از دوره ی نوجوان شروع به کار می کند.
یعنی ما از نوجوانی می توانیم در مورد چیزهایی که دیده نمی شوند فکر کنیم.
مسائل را تحلیل و نتیجه گیری کنیم. این یعنی همان منطق.
اخلاق
اخلاق چیست؟ اخلاق پاک و ارزشمند است. مقدس است، خوبی ها را می شناسد و بدی ها را پس می زند.
منشا اخلاق چیست؟
خوب و بدهای ما از کجا می آیند؟ ما بیشتر محتوای اخلاقی را از پدر و مادر دریافت می کنیم.
پدر و مادر، جامعه، بزرگان، رسانه ها و …
آن ها در سال های اول زندگی به ما می گویند چه چیزهایی باارزش هستند و چه چیزهایی بی ارزش.
این در همه ی فرهنگ ها وجود دارد و خوب و بد در زمان و مکان تغییر چندانی نمی کند.
می شود ادعا کرد اخلاق معیار مطمئنی نیست
منطقی است که تا امروز به این نتیجه رسیده باشیم که قوانین اخلاقی نمی توانند همیشه معیاری درست برای تشخیص و تصمیم گیری باشند،
چون اخلاق هنوز نتوانسته از ما انسان های خوبی بسازد.
و ما دنیای خوبی نداریم.
چرا ما دنیای خوبی نداریم؟
چون خوب من با خوب تو فرق می کند.
مفهوم خوب از نظر عقل یکی است، ولی نیازهای انسان ها با هم در تضاد قرار می گیرند.
یک مثال می زنم:
همه ی انسان ها در کودکی یاد می گیرند که وطن پاک است و قابل دفاع. ما سرزمین مادری مان را دوست داریم.
ما برای دفاع از سرزمین مان با دشمنان می جنگیم و آنها را نابود می کنیم.
در ینجا کشتن افراد که عملی اشتباه است با دفاع از میهن در تناقض قرار می گیرد.
در اینجا باید دید قدرت هیجان و احساسات بیشتر است یا فرمان عقل؟
جنگ را مثال زدم چون بزرگ ترین مشکل دنیاست.
در جنگ انسان ها بین عقل و احساس گیر می کنند، عقل می گوید جنگ به نفع هیچ کس نیست.
ولی اخلاق (که بر خلاف عقل به شدت با هیجان های ناخودآگاه آمیخته است) می گوید تا پای جان بجنگ، بکش و کشته شو.
نمی خواهم این مبحث مهم در ذهنتان محدود به اتفاقی خاص، زمانی خاص و کشوری خاص باشد.
چون هیجان های رویدادها و حوادث اجازه فکر کردن منطقی به انسان نمی دهد.
فقط می خواهم تصور کنید اگر همه ی انسان ها برای تصمیمات بزرگ فقط به عقلشان رجوع می کردند،
اگر چیزی را بارزش تر از زندگی نمی دانستند
هرگز به این نتیجه نمی رسیدند که دیگران باید بمیرند تا ارزش های آنها زنده بماند.
در دنیای عاقل ها هیچ کس به خود اجازه نمی دهد کیفیت و شادی واقعی زندگی را فدای ارزش ها و واژه های انتزاعی کند.
ما اگر اخلاق نداشتیم
ما اگر اخلاق نداشتیم، هرگز به این نتیجه نمی رسیدیم که ما خوب هستیم و دیگران بد.
وضعیتی که به گفته ی اریک برن روانشناس بزرگ خطرناک ترین وضعیت انسان است.
به همین خاطر مجوز اخلاقی برای آسیب رساندن به هیچ انسانی را به دست نمی آوردیم.
ما اگر اخلاق نداشتیم انسان های بهتری بودیم.
پیشنهاد می کنم مقالات زیر را مطالعه بفرمایید:
ثبت ديدگاه